کتاب دانش
3.09K subscribers
757 photos
501 videos
390 files
1.03K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
加入频道
نیروی مقننه آن است که حق
دارد نیروی جمهوری را به دل‌خواه
در جهت حفظ و حراست جامعه‌
به‌کار گیرد. از آنجاکه قوانین باید
دائما به‌مرحلهٔ اجرا درآیند و
قدرت عملکرد آنها مداومت
داشته باشد درحالی‌که وضع آنها
در مدت کوتاهی انجام می‌پذیرد
پس لازم نیست این قوه پیوسته
در حال فعالیت بوده باشد.
از سوی دیگر انسان موجودی
ضعیف است اگر آنانی که قدرت
قانونگذاری را دارند، قدرت اجرای
آن را نیز دارا باشند، وسوسه
خواهند شد تا از قدرت
سوءاستفاده کنند. بنابراین یا
سر از اطاعت قوانین خودساخته
بر‌می‌تابند یا این‌که آن را در مرحلهٔ
وضع یا اجرا با سود خصوصی
اشتباه می‌کنند و مالا در خلاف هدف
جامعه و حکومت به منافعی سوای
منافع افراد می‌اندیشند
اما چون قوانین در مدت کوتاهی
یک‌بار برای همیشه وضع می‌شوند
ولی باید دائما به مرحلهٔ اجرا درآیند
و بر نحوهٔ اجرای آنها نظارت شود،
لازم است قدرتی پیوسته به‌صورت
فعال وجود داشته و در اجرای
قانون اهتمام ورزد بدین‌سان
قوهٔ مقننه و مجریه غالبا از
یکدیگر منفک هستند.
آنها باید باهم همکاری هم
داشته باشند زیرا هردوی اینها
در عملکردهای خود از نیروی
جامعه بهره می‌برند،
پس چگونه می‌توان نیروی 👇

...📚
.
نیروی جمهوری را در اختیار
کسانی گذاشت که از يکديگر
استقلال داشته باشند و از هم
اطاعت نکنند و هم‌چنین
قوهٔ مجریه و قوهٔ فدراتیو هر
کدام به تنهایی اعمال شوند.
نبودن وحدت فرماندهی موجب
ایجاد بی‌نظمی و خسران خواهد بود.

_ جان لاک
/ فیلسوف لیبرال
از واضعان اصل تفکیک قوا

...📚
کتاب دانش
... زرتشت که تازه وارد غار شده بود، فریاد برداشت ؛ این چیست که من می‌شنوم؟ ترس قسمت استثنایی ما است. تمام شجاعت و خوشی در امور نامعلوم و خطرناک، شجاعت است. بشر، وحشی‌ترین و شجاع‌ترین حیوانات را در خود دارد. این شجاعت، روحانی و علمی شد که امروز... همهٔ…
...

📖 مطالعه قسمت سیُ‌پنج

وای اگر کسی جز زرتشت شما را
می‌دید!
ای پاپ پیر، چگونه خود را راضی
کردی که خری را به‌صورت خدای
خود بپرستی؟
پاپ جواب داد؛ ای زرتشت من
در امور مربوط به خدا، بیناتر از
تو هستم. آن‌کس که گفت خداوند
روح است، بزرگ‌ترین قدم را در راه بی‌اعتقادی برداشت. زرتشت به آواره
و سایه گفت: بت‌پرستی می‌کنی؟ و
توای جادوگر پیر، چه‌کسی در این
عصر آزادی به تو ایمان خواهد آورد.
جادوگر گفت؛ ای زرتشت حق با
توست؛ این کار من حماقت است.
به مرد وجدانی گفت: آیا در این
پرستش هیچ‌چیز مخالف با وجدان
تو نیست؟ او پاسخ داد؛ شاید من معتقد
به خدا نباشم ولی خداوند به موج شهادت مقدس‌ترین افراد، جاودانی است. آیا
یک مرد عاقل دوست ندارد تا از راه‌های
کج و غیرمستقیم به سوی مقصود رود؟‌ زرتشت به‌سوی مرد غیر قابل بیان
رفت، آیا حقیقت دارد که تو او را برانگیخته‌ای؟ آیا او را نکشته‌اند؟
مرد پاسخ داد؛ آیا او زنده بود یا
دوباره زنده شد یا کاملا مرده است؟
من از تو آموختم: آن‌کس که می‌خواهد
کاملآ بکشد، می‌خندد، تو یک‌بار گفتی
با خنده می‌کشند نه با خشم.‌
زرتشت فریاد برداشت:
ای سحرکنندگان چرا خود را از من
پنهان می‌دارید؟‌ تا به‌صورت اطفال
کوچک درنیایید به ملکوت آسمان‌ها
داخل نخواهید شد. زرتشت با دست
بالا را نشان داد: ما مرد شده‌ایم و
خواهان ملکوت زمین هستیم.
مجددأ شروع به سخن کرد: ای
عالی‌مردان مرا خرسند ساختید!
به‌راستی شکفته شده‌اید، به یک نماز الوهی( از اسما و صفات خدا ) خوشی
و شادکامی احتیاج دارید. این جشن‌ها به‌وسیلهٔ شفایافتگان اختراع می‌شود.
چنین گفت زرتشت
همه از غار بیرون رفتند؛ قلب‌ها
تسکین یافته بود. زرتشت سعادت
و سکوت آنها را محترم شمرد.
زشت‌ترین مرد گفت؛ با این همه وقایع،
بودن تنها برای من کافی نیست. زندگی
روی زمین ارزش دارد. من به مرگ
خواهم گفت: آیا معنی زندگی این بود؟
اگر چنین است مجددآ طالب آنم.
همه زرتشت را تکریم کردند. همه از فرط شادی می‌رقصیدند. کیست که بتواند
حدس بزند در افکار زرتشت چه بود؟
روح او چون ابر سنگینی در بین دو
دریا سیر می‌کرد. زرتشت انگشت بر
لب گذاشت و گفت: بیا.‌ سکوت سنگین
و محیط اسرارآمیز بود.
برای بار دوم انگشت بر لب نهاد و
گفت: بیا! بیا! برای بار سوم... بنگرید
شب چگونه آه می‌کشد؛ ای مرد،
مواظب خود باش.
زمان به کجا گريخته؟ اکنون من
مرده‌ام. همه‌چیز پایان یافته است.‌
نیمه‌شب چه می‌گوید؟ من از خود بی‌خود شده‌ام و روحم می‌رقصد. شراب‌ها
پر درد، جام‌ها شکننده و گورها
می‌نالند. جهان خود به خود می‌رسد
و انگورها رنگ می‌اندازند! جهان
عمیق‌تر از آن است که روز حدسش
را بتواند زد! تمیزترین افراد و
قوی‌ترین ارواح صاحب زمین‌اند.
دنبال یک سعادت عمیق‌تر و بدبختی عمیق‌تری بگرديد.
غم خداوند عمیق‌تر است. به‌دنبال
غم خداوند برو نه به‌دنبال من!
من چه هستم؟ یک بربط سرمست
دلنشین. چنين گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

‌‌...📚
عقل [ ... ]

خمیره‌اش ، ترس و تردید و بدگمانی
است.

| یخبندان
- توماس برنهارت
نشر بیدگل ص ۳۱ ||
زندگی به‌من آموخت
آدم‌ها نه‌ دروغ می‌گویند،
نه زیر حرفشان می‌زنند،
اگر چیزی می‌گویند صرفآ
احساس‌شان در همان لحظه‌ست
نباید رویش حساب کرد!

- کارلوس فوئنتس

📚
👍42
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه □○ مهمان آلبر کامو ناراحتش کرده و به‌نوعی عذرش را خواسته بود. گویی نخواسته بود خود را با او یکسان بداند. هنوز صدای خداحافظی ژاندارم را می‌شنید و بی‌آنکه دلیلش را بداند، خود را تهی و آسیب‌پذیر حس می‌کرد. در آن لحظه، از آن سوی…
...

داستان‌های کوتاه
○□ مهمان
آلبر کامو

ساعتی راه رفتند و نزدیک نوعی
سنگ آهک قله تیز، استراحت کردند.
برف هرچه سریع‌تر آب می‌شد،
آفتاب آب گودال‌ها را می‌بلعید و
فلات را که اندک اندک خشک و
مانند هوا مرتعش می‌شد، به‌سرعت
پاک می‌کرد. وقتی دوباره به‌راه
افتادند، زمین زیر پاهایشان به
صدا درمی‌آمد. دیر به دیر پرنده‌ای
مثل فریاد شادی، فضای روبه‌رویشان
را می‌شکافت.

دارُ با نفس‌های عمیق روشنایی
خنک را فرو می‌داد. در برابر آن
فضای پهناور و آشنا که اکنون زیر
عرقچین آسمان آبی، کاملا زرد
شده بود، شور و شوقی در وجودش
جان می‌گرفت. باز هم ساعتی راه
پیمودند و به‌سمت جنوب پائین
رفتند. به‌نوعی تپهٔ صاف رسیدند
که از نرمه صخره‌ها شکل گرفته بود.
از آن‌جا به بعد فلات از شرق
به‌سوی دشتی کم ارتفاع، پائین
می‌رفت که چند درخت باریک را
می‌توانستی در آن تشخیص دهی.
در جنوب، فلات به‌سوی پشته‌ای
صخره‌ای سرازیر می‌شد که ظاهری
پر فراز و نشیب به منظره می‌داد.

دارّ هر مسیر را بررسی کرد.
در افق فقط آسمان دیده می‌شد و
هیچ انسانی به چشم نمی‌خورد.
به‌سوی عرب سر برگرداند، مرد
بی‌آنکه چیزی بفهمد، نگاهش کرد.
دارُ بسته را به‌سوی او گرفت و
گفت: بگیر، خرما، نان و شکر است.
با این ذخیره می‌توانی دو روز را
سر کنی. این هم هزار فرانک.
مرد عرب بسته و پول را گرفت اما
دست‌های پرش را در ارتفاع سینه
بالا نگه‌داشته بود. انگار نمی‌دانست
با آنچه آموزگار به او داده است
چه باید بکند. دار گفت: حالا نگاه
کن و مسیر شرق را به او نشان
داد: این جادهٔ تنگی است. تا
آنجا دو ساعت راه در پیش داری.
در تنگی، سازمان‌های دولتی و پلیس
وجود دارد. آن‌ها منتظرت هستند.
مرد عرب به‌سمت شرق نگاه می‌کرد،
هنوز بسته و پول را به تنش چسبانده
بود. دارُ بازویش را گرفت و خشک
و سرد، وادارش کرد یک چهارم
دایره به‌سمت جنوب بچرخد. در
دامنهٔ تپه‌ای که هر دوی آنها ایستاده
بودند، راهی نه‌ چندان مشخص،
کم و بیش به چشم می‌خورد.

' این راه باریکه‌ای است که از این
سو به آن سوی فلات می‌رسد.
پس از یک روز پیاده‌روی،
چراگاه‌ها و اولین چادرنشین‌ها را
خواهی دید. آنها طبق قانون
خودشان از تو استقبال می‌کنند
و پناهت می‌دهند.
عرب اکنون رو به‌سوی دارُ
برگردانده بود و نوعی ترس و
وحشت در چهره‌اش ظاهر شد.
گفت: گوش کن.
دارُ سر تکان داد: نه، حرف نزن.
حالا تنهایت می‌گذارم. به عرب
پشت کرد و دو گام بلند در مسیر
مدرسه برداشت، با حالتی مردد
به مرد عرب که بی‌حرکت مانده
بود، نگاه کرد و دوباره راه افتاد.
دقایقی چند فقط صدای قدم‌های
پرطنین‌اش را روی زمین سرد
شنید و سر برنگرداند.
با این همه پس از مدتی برگشت.

ادامه دارد

...📚🌟🖊
5
زندگیِ ما ، مجموعهٔ خاطرات ماست
می‌خواهیم چقدر از همین زندگیِ
کوتاه‌مان را با توجه نکردن
از دست بدهیم...؟

" جاشوا فوئر
قدم‌زدن روی ماه با انیشتین "

📚🌖
👍81
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نصیحت
نیازی
نداریم
گاهی‌
فقط
نیاز داریم
بشنویم
که در تحملِ رنجِ زندگی

تنها نیستیم.

- متیو مک کانهی
...📚
6
کتاب دانش
...... 📖 مطالعه قسمت ۸ خواننده‌ای که به‌جای اشتیاق یادگیری تنها قصد عیب‌جویی دارد، هیچ‌چیز نخواهد آموخت. چون دوست‌دارد عیب‌جویی کند نه اینکه معرفتی کسب کند. #آرتور_شوپنهاور ۱۶ - از آرای خصمت استفاده کن یعنی چی؟ توسل به تعصبات و احساسات…
...

#آرتور_شوپنهاور
در کتابِ متعلقات و ملحقات
در باب منطق و دیالکتیک ص ۲۰۱
سخنی ارجمند از گوته می‌نویسد با
این مضمون؛
هرگز مگذار که اشتباهی
تو را به عرصهٔ استدلال بکشاند؛
خردمند آن است که در بحث با
نادان خود را به نادانی بزند
.
__


۲۰ - خودت نتیجه‌گیری کن

پس از آن‌که همهٔ پیش‌فرض‌ها و
مقدمات خود را استخراج کردی؛
طرف مقابل هم پذیرفته، نباید
بپرسی خب نتیجه چی‌شد! خودت
سریع نتیجه‌گیری کن،حتی اگه
یکی دو مورد هنوز تأیید نشده؛
وانمود کن همه‌چیز رو بدون
کم‌و‌کاست پذیرفته!

۲۱ - با استدلالی به بدی استدلال
خودش با او مقابله کن

وقتی یک مورد سطحی و
پیش‌پا‌افتاده به‌کار برد و شما
تشخیص دادید؛ بیهوده بودن و
مغلطه‌آمیز بودن گفته‌هاش رو بیان
کن یا حتی رد کن! ( مثل خودش
سطحی باش، از شر او خلاص شو!
چون مهم پیروزی هست نه اثبات
حقیقت )
مثال؛ اگر چیزی گفت که فقط
در مورد شما مصداق داره،
استدلالی اختیار کن که فقط در
مورد او مصداق داشته باشه.‌
با این مسیر کوتاه پیروزی
حتمی‌ست.‌

۲۲ - مصادره به مطلوب کن

اگر درخواست کرد موضوعی رو
بپذیری که بر نتیجه تأثیر نداره
لازم هست که مصادره به مطلوب
کنی. ( یعنی چی ؟
یعنی چیزی‌که هنوز اثبات نشده
و نتیجهٔ مطلوبت رو شتاب‌زده
لابلای حرفات بیاری.‌ )
و امتناع کنید. اگر بپذیرید؛
او و بقیه قضیه رو با مطلب مورد
بحث یکی می‌دانند.

۲۳ - او را وادار به اغراق کن

مخالفت و مبالغه شدید آدمی را
تحریک کرده و اغراق می‌کند؛
پس به‌حدی مخالفت کنید که
سخنی را دور از حقیقت بگوید
و صداقت را زیر پا بگذارد.
با رد کردن این گزافه‌گویی‌ها
سخن اصلی را هم رد کرده‌اید؛
باید مراقب باشید از مسیر مخالفت
با او شما اغراق نکنید و صحبت‌های
خود را بسط دهید؛ سپس بگویید:
حرف من این بود و بس‌.

📖 مطالعه قسمت ۹

|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانی‌که شکست خورده‌اید.
-/ شوپنهاور


● ادامه دارد

...📚
👌4
وحشت در ساحل نیل پرویز قاضی سعید.pdf
13 MB
رمان ایرانی

📚#وحشت_در_ساحل_نیل
#پرویز_قاضی_سعید

□■آقای قاضی سعید
اول فروردین 1318
در روزنامه اطلاعات در پیش
از انقلاب پاورقی نویس بود
در داستان‌های جنایی خود
شخصیتی کارآگاهی به نام
لاوسون را خلق کرد.

مهیج و عالی

📄از صدای فریادهای تام
چندنفراز مستخدمین بطرف
او دویدند شبح به طرف پنجره
رفت و خود را به تراس رساند
به‌طرف خیابان آویزان شد
-حالا آن دونفر کجا هستند؟
+بخدانمی‌دانم...آنهافرار کردند
-برای کی کار میکنی؟با تپانچه
به سرش ضربه ای زد...

.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
دیالوگ فوق‌العاده رئیس جمهور
و زاپاتا ( مارلون براندو )

رئیس جمهور:
این کارها نیاز به صبر داره فرزندانم

زاپاتا:
ولی آقای رئیس جمهور
ما نونمون رو با گندم می‌پزیم
نه با صبر! ..

《 فیلم زنده‌باد زاپاتا 》


...📚
دعویِ مردانِ این عصر
انفعالی بیش نیست

شیر می‌غر‌ّندُ چون وا‌می‌رسی
بزغاله‌اند..!
بیدل دهلوی
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم

نویسنده؛ هریت بیجر استو

ساموئل گفت اوه رمو رمو
و صورت سیاهش از تجسم
یک نقشه شیطنت‌آمیز
برقی زد من حالا کاری می‌کنم
که سر جایت بایستی

یک درخت عظیم زبان
گنجشک در حیاط
سایه افکنده بود و
میوه‌های مثلثی شکل و
برنده آن همه‌جای زمین
پراکنده بود
ساموئل یکی از آن‌ها را
برداشت نزدیک کره اسب
آمد او را نوازش کرد بدنش
را خاراند و چنين می‌نمود
که می‌خواهد حیوان را
رام کند و به بهانه صاف
کردن زین یکی از این
میوه‌ها را در نهایت
چالاکی زیر زین طوری
قرار داد که ...

قسمت ۶
📚
هرکس در رنج‌کشیدنِ خود
یکه‌و‌تنهاست..
رنجی که فرد می‌کشد توسط دیگران
به سنجش در نخواهد آمد و
درک نخواهد شد..

- خاطرات سوگواری
- رولان بارت

📚🌒
1👍1
.
می‌دونین آقا ،
ما تو زندگی‌هامون چی کم داریم؟

یه‌ذره تفریح،

یه‌چیزی که پنج دقیقه هم
که شده ،
همه‌چی رو از یادمون ببره..

دریغا...

-سیامک گلشیری


...📚
کتاب دانش
... داستان‌های کوتاه ○□ مهمان آلبر کامو ساعتی راه رفتند و نزدیک نوعی سنگ آهک قله تیز، استراحت کردند. برف هرچه سریع‌تر آب می‌شد، آفتاب آب گودال‌ها را می‌بلعید و فلات را که اندک اندک خشک و مانند هوا مرتعش می‌شد، به‌سرعت پاک می‌کرد. وقتی دوباره به‌راه…
...

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو

با این همه پس از مدتی برگشت.
عرب هنوز آنجا بر روی لبهٔ تپه بود
و اینک با بازوهایی آویزان به
آموزگار نگاه می‌کرد. دارُ احساس کرد
گلویش فشرده می‌شود. پس از
بی‌صبری ناسزایی گفت، با دست
علامتی داد و دوباره به راه افتاد.
وقتی بار دیگر ایستاد و نگاه کرد،
کاملآ دور شده بود. دیگر کسی روی
تپه نبود. دار مردد ماند، اکنون
خورشید در آسمان نسبتآ بالا آمده
بود و پیشانی‌اش را سخت می‌سوزاند.
آموزگار ابتدا کمی دودل، سپس
مصممانه راهِ رفته را بازگشت. وقتی
به تپهٔ کوچک رسید، سراپا غرق
عرق بود. با سرعت تمام از تپه بالا
رفت و نفس‌زنان روی قله ایستاد.
در جنوب، مزرعه صخره‌ها زیر
آسمان آبی به‌وضوح ترسیم شده بود
اما در شرق، روی دشت، بخار گرما
از همان وقت روز بالا می‌آمد و
در آن مه رقیق، دارّ با قلبی افسرده
مرد عرب را دید که به‌سوی جادهٔ
زندان آهسته گام برمی‌دارد.

اندک زمانی بعد، آموزگار که پشت
پنجرهٔ کلاس درس ایستاده بود،
نور زردی را که از بلندی‌های آسمان
روی تمام سطح فلات فرو‌می‌ریخت،
بی‌آنکه ببیند، نگاه می‌کرد. پشت
سرش روی تخته سیاه، بین پیچ و
خم‌های رودخانه‌های فرانسه،
عبارتی خودنمایی می‌کرد که
دستی بی‌مهارت با گچ نوشته و
او به‌تازگی خوانده بود:
برادرت را تسلیم کردی، سزای
کارت را می‌بینی. دارُ به آسمان، به
فلات و فراسوی آن‌ها به زمین‌های
ناپیدایی که تا دریا گسترش می‌یافتند
نگاه می‌کرد. در آن دیار پهناوری که
سخت دوست می‌داشت،
تنها بود.
تمام شد.



داستان‌های کوتاه
◇◇ نغمهٔ تباهی
نویسنده: #موریس_بارس

قسمت اول

هنگامی‌که در کنسرت روز یکشنبه
حضور می‌یابید، آیا گاه توانسته‌اید
از تأثیر ارکستر که گوناگون‌ترین
سحر و افسون‌هایش را با شور و
شوقی فرابشری پاره پاره در فضا
می‌تراود بیرون آئید و پیرامون
خود به زنان در خلسه، جوانان
سراپا لرزه و سالمندانی که به‌سوی
خاطرات رنگ‌باختهٔ گذشته سر
برمی‌گردانند، بنگرید؟ دیروز در
کنسرت شاتله " زمانی‌که آهنگ
تریسان " نواخته شد، برخی زنان
جوان، چهره‌های آشفته و حیران
داشتند. سپس نوبت به نغمه‌ای
مخالف رسید، ترکیبی از تأثراتی
زودگذر، جزئیاتی ریز و گریزپا،
بی‌نظم و نامنتظره، پژواک الوان
در جويبار، که ما را به رؤیایی
گنگ، به ابهام و ناپایداری تسلیم
می‌کرد.

ادامه دارد.

ترجمهٔ خانم مهوش قویمی

...📚🌟🖊
.
مردمی شده‌ایم که دیگر
هیچ هوسی نداریم و بی‌آنکه به
حق و ناحق توجهی داشته باشیم
زندگانی بی‌رنگ‌و‌بویی را به‌سر
می‌بریم. آری ما دیگر حتی به
خودمان هم شبیه نیستیم..

- آدمک حصیری
/ آناتول فرانس

📚🌒
1
🎖برترین کانال‌های علمی، هنری و فرهنگی در یک نگاه 🧠📚🎶🎨

🕊️✦∞⟫

🔗 [
https://yangx.top/addlist/gh1t6zuaUPxmOTJh ] 🔗
──━━⊱•••✦•••⊰━━──

📩 هماهنگی جهت تبادل:
🫆 @Patricia_Psychology