MILITA CAMP
16.6K subscribers
7.01K photos
2.94K videos
6 files
768 links
جنگ را در رویاهایم دیدم
انسانیت در خون خود می‌غلتید
آنگاه که بی‌وقفه از آسمان منطق
جغد مُرده می‌بارید...

@StillCanBreathe :ارتباطات
加入频道
● تصویری از یوزف رودولف مِنگِل، افسر شوتزستافل (شاخه حفاظتی اس‌اس) و دکتر توانای آلمانی که در طول جنگ جهانی دوم آزمایشات مرگباری را بر روی زندانیان اردوگاه آشویتس انجام داد و به فرشته مرگ (Todesengel) لقب گرفت، یوسف در یکی از موارد حساس ۱۴ دوقلو را همزمان با تزریق کلروفرم به قلبشان کشت، برخی از دوقلوها به منظور ایجاد جفت‌های به هم چسبیده و آزمایشات تحقیقاتی به یکدیگر دوخته شدند؛ در بسیاری از مطالعات آمده که منگل نمونه‌های آزمایشی را تحت اعمال بسیار خوفناکی قرار می‌داد از جمله قطع عضو بدون بیهوشی، تغییر رنگ چشم‌ها با تزریق مواد شیمیایی، آلوده کردن موارد آزمایشی به بیماری‌هایی مانند تیفوس و تزریق خون یک دوقلو به دیگری در کنار تشریح و تعویض اندام‌ها!

● می‌دانید چرا فرشته مرگ به دوقلوها علاقه‌مند بود؟ چون آزمایشات مخوف وی تحت عنوان مطلوب نژادی (Raciall Desirable) با هدف کشف یک استراتژی‌ در تغییر روند وراثت برای تولید دوقلوهای بیشتر و پس از آن افزایش جمعیت آلمان انجام شد، منطقی نیست اما طبق اسناد و پرونده‌های سی‌آی‌ای و موساد، دکتر منگل با کودکان و افراد نوجوان بسیار مهربان بوده است!
#WW2
#Memories
@Milita_Camp
● خانواده ما از محاصره شدید و گرسنگی فقط به لطف واسکا (Васька) جان سالم به در برد، هر روز خدا به مدت سه ماه به شکار موش‌ها می‌رفت و با غذا به خانه باز می‌گشت، مادربزرگ موش‌ها را می‌پخت و به خورش تبدیل می‌کرد، در زمستان من، مادرم و مادربزرگم زیر پتو دراز می‌کشیدیم درحالی که واسکا در جستجوی غذا بود، در بهار مادربزرگم و گربه‌اش به شکار می‌رفتند، مادر‌بزرگ با خرده نان برای پرندگان طعمه درست می‌کرد با واسکا در بوته‌ها کمین می‌کردند، گوربه ما لاغر شده بود و قدرت کافی برای نگه‌داشتن پرندگان را نداشت، اگر شانس با ما یار بود می‌توانستیم چند روز در هفته گوشت پرنده بخوریم؛ به یاد می‌آورم بعد از محاصره مادربزرگم همیشه بهترین تکه غذا را به گوربه می‌داد و می‌گفت تو نان آور ما هستی!

● متن فوق بخشی از خاطرات یک کودک از مرگبارترین محاصره تاریخ است، در آن زمان شهر تخریب شده لنینگراد مورد حمله موش‌ها قرار گرفته بود چون گربه‌ها به دلایلی همچون بمباران وسیع آلمان‌ها شهر را ترک کرده بودند، شاید جالب باشد بدانید پس از پایان جنگ حدود ۵ هزار گوربه به لنینگراد اعزام شدند و آن شهر را از چنگال موش‌ها نجات دادند!

#Memories
@Milita_Camp
● افسانه نیروی دریایی آمریکا

● تصویر یادگاری مایک دی (Mike Day)، از اعضای نیروهای ویژه Navy SEAL ارتش آمریکا که در سال ۲۰۰۷ میلادی حین آخرین اعزام و مأموریتش به تنهایی یک خانه مملو از شبه‌نظامیان عراقی را در فلوجه پاکسازی کرد و ۲۷ مرتبه مورد اصابت گلوله و ترکش نارنجک قرار گرفت، با وجود جراحات حاد توانست هر چهار مدافع عراقی را از پای در بیاورد.

● مایک از شدت درد برای مدتی بی‌هوش شد اما خودش را به بالگرد تخلیه رساند، زنده ماند و داستان خود را در کتابی تحت عنوان کاملاً زخمی شده (Perfectly Wounded) به چاپ رساند؛ در بخشی از کتاب وی آمده که: در آن هنگام همه چیز کُند شد و من می‌توانستم به شما بگویم که هر گلوله به کجا می‌رود.

● (او سرانجام در سال ۲۰۲۰ خودکشی کرد.)

#Memories
@Milita_Camp
● یک زن، که با توجه به لباس‌هایش از یک منطقه‌ی روستایی آمده بود در امتداد خیابان راه می‌رفت، بدون اینکه از گزند تک‌تیراندازان صرب در امان باشد، یک نفر درست به سر او شلیک کرد و او در خیابان دراز کشید، ماشین‌ها با سرعت سرسام‌ آوری به کنار خیابان هجوم آوردند تا از اصابت گلوله‌های بیشتر به او جلوگیری کنند، لحظاتی بعد ماشین‌ها بی توجه از کنار جسدش می‌گذشتند گویی که هیچ اتفاقی رخ نداده است.

● (تصویر فوق توسط عکاس جنگ، سانتیاگو لیون (Santiago Lyon) در سال ۱۹۹۲ در شهر سارایوو طی جنگ بوسنی (۶ آوریل ۱۹۹۲-۱۴ دسامبر ۱۹۹۵) به ثبت رسیده و رخدادها نیز توسط خود او تشریح شده است)

#Memories
@Milita_Camp
● آخرین ادای احترام دو چترباز کلمبیایی لحظاتی پیش از مرگ به دلیل پاره شدن طناب پرچم کشورشان.

#Memories
@Milita_Camp
● تصویری تاریک از سناد مدانوویچ (Senad Medanovic)، نظامی بوسنیایی که روستای محل سکونتش را از دست صرب‌ها بازپس‌گیری کرده و با گور دسته جمعی ۵۳ نفر شامل دوستان و خانواده‌اش مواجه شده است!

● اول ژوئن سال ۱۹۹۲ میلادی، روزی که ساکنان روستای پروهوو (Prhovo) در منطقه کلویچ (Kljuc) از جمله ۱۱ کودک قتل‌عام شدند؛ برآوردها حاکی از آن هستند که بیش از ۱۰۰ هزار نفر در طول جنگ بوسنی کشته و بیش از ۲ میلیون نفر آواره شده‌اند.

#Memories
@Milita_Camp
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
● اوکراینی‌ خانه خراب در سنگرهای سرد با جنگل دعوا گرفته بود که ناگاه با یک روس بی‌خانمان روبرو شد؛ روس که تسلیم مرگ شده بود با صدایی خسته گفت: تو داری منا به رگبار می‌بندی!

● من هم نمی‌دانم چه شد که رهگذر اوکراینی از قانون طبیعت سرپیچی کرد به روس سرگردان یک رول گُل تعارف کرد، آن‌ دو جنگ را زیر پا گذاشتند و در سنگر تنگ و تاریک محو شدند.

#Memories
@Milita_Camp
MILITA CAMP
● زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین با پوزخندی فرمودید که نسبت فعلی تلفات غیرقابل برگشت بین نیروهای مسلح اوکراین و روسیه ۱ به ۶ است (به ازای هر شش سرباز روس یک سرباز قهرمان اوکراینی فوت می‌شود). @Milita_Camp
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
● کهنه‌سرباز آمریکایی جنایات جنگی (کشتن غیرنظامیان و جا زدن آن‌ها به عنوان دشمن درست مانند کاری که اسرائیل می‌کند) و تجربیات خود را از جهنم ویتنام برایمان بازگو می‌کند و روشن می‌سازد که چرا هیچ آماری در هیچ جنگی دقیق نیست.

● وی در انتهای ویدیو می‌گوید (01:06) که در جریان عملیات Medina با ۲۰۰ نفر از همرزمانم به دل جنگل زدیم و تنها با ۴۷ نفر باز گشتیم چون در کمین ویتنامی‌ها گرفتار شدیم، آن‌ها از روی درختان با نارنجک و از میان بوته‌ها در گوشه و کنار با مسلسل پدر ما را در آوردند، ما حتی ویتنهامی‌ها را نمی‌دیدیم تا به سوی آن‌ها تیر در کنیم اما در خانه روزنامه‌ها تیتر می‌زدند که نیروهای قهرمان ما تمامی دشمنان خود را نابود کردند و به پیروزی دست یافتند چون نمی‌خواستند اعتراف کنند که بیهوده و برای هیچ کشته شده‌ایم.

#Cold_War
#Memories
@Milita_Camp
● سال ۱۹۳۷ میلادی، مهمان برنامه رادیویی محبوب Ripley's Believe It or Not در کشور مکزیک که یک فرد به نام ونسلائو موگل (Wenceslao Moguel) است به جای زخم تیر خلاصی که بر روی صورتش به یادگار مانده است اشاره می‌کند.

● وی در جریان انقلاب مکزیک زمانی که دانش‌آموز بود دستگیر و در سال ۱۹۱۵ میلادی بدون محاکمه به اعدام محکوم شد، در حین اجرای حکم ۹ مرتبه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و حتی توسط یکی از سربازان جوخه تیر از فاصله نزدیک مستقیماً به سرش شلیک شد، با فرا رسیدن شب توانست خودش را به یک کلیسا برساند و در آنجا کمک‌های پزشکی دریافت کند؛ این وقایع در سال ۱۹۳۳ میلادی فاش شدند.
#Fact
#Memories
@Milita_Camp
● در سال ۱۹۸۱ میلادی ماریان باخمایر (Marianne Bachmeier) در جلسه دادگاه، قاتل دختر ۷ ساله‌اش یعنی کلاوس گرابوفسکی، قصاب ۳۵ ساله متجاوز سریالی را با استفاده از یک تپانچه Beretta سری ۷۰ از پشت سر به ضرب ۷ گلوله آبکش می‌کند.

● خواهر به دلیل اجرای عدالت به ۶ سال حبس محکوم شد اما به دلیل رفتار خوب فقط ۳ سال آن را گذراند؛ وی در سن ۴۶ سالگی بر اثر بیماری سرطان به دخترش پیوست.

● (تصویر اقتباس می‌باشد و واقعی نیست)
#Memories
@Milita_Camp
● امروز جمعه ۲۵ دسامبر ۱۹۱۴ ما بهترین روز کریسمس عمرمان را گذراندیم، حوالی بامداد آتش‌بسی بدون برنامه‌ریزی؛ کاملاً خودجوش و از روی احساسات قابل درک بین ما و دوستان آلمانی‌مان برقرار شد، نکته خنده‌دار این است که فقط در این قسمت از جبهه، جنگ متوقف شده بود و در دیگر نواحی می‌توانستیم صدای شلیک و انفجار گلوله‌ها را بشنویم.

● ماجرا از دیشب شروع شد، یک شب سرد تلخ با یخبندانی شدید که ناگهان کمی بعد از غروب آلمانی‌ها شروع کردند به فریاد زدن و گفتند: کریسمس مبارک، انگلیسی‌ها کریسمس‌تان مبارک، البته سربازان واحد ما هم جواب آن‌ها را با فریادهای تبریک متقابل دادند؛ در حال حاضر تعداد زیادی از هر دو طرف سنگرهای خود را بدون سلاح ترک و در سرزمین هیچکس با یکدیگر ملاقات کرده‌ایم، یکدیگر را در آغوش گرفته و فوتبال بازی می‌کنیم!

● (بخشی از نامه کاپیتان رابرت مایلز از گردان سوم پیاده‌نظام سبُک نیروهای سلطنتی انگلستان به خانواده‌ش، آتش‌بس معروف کریسمس، جبهه غربی ۲۵ دسامبر سال ۱۹۱۴ میلادی.)

#Today
#Memories
@Milita_Camp
● مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز شکوه ابدی است، به یاد داشته باشید شرمساری حقیقی اسیر شدن، خیانت به دوستان، خانواده و کشور است، تنها کسانی که عزت را بر ذلت ترجیح می‌دهند الگویی برای نسل‌های آینده خواهند بود، مرگ شما در میدان نبرد نمادی از استقامت و تسلیم ناپذیری خواهد بود، آوازه شما بیشتر از عمر شما در یادها خواهد ماند، قهرمان جاودانه است.

● نارنجک را محکم در دست بگیرید، ضامن را بدون واهمه بکشید و با جسارت آن را زیر چانه یا سینه خود قرار دهید.

● (نوشته‌ای که همراه با پیکر یک سرباز کُره‌ای در ناحیه کورسک پیدا شده است؛ اوکراین ۲۰۲۴ میلادی.)

#Memories
@Milita_Camp
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
○ (مامان، من دارم می‌میرم!)

○ لعنتی تو واقعاً منو پاره کردی!

● متأسفم...

○ نمی‌تونم نفس بکشم!

● تو خیلی خوب جنگیدی...

○ خیلی درد دارم!

○ لطفاً برو و بزار این زندگی رو تنهایی ترک کنم...

○ پسر من دیگه کارم تمومه سعی نکن کمکم کنی، می‌خوام تنها باشم لطفاً برو!

● تو بهترین مبارزی بودی که دیدم!

○ نه تو بهتر بودی رفیق!

● خداحافظ!

○ بدرود...

● (سرباز روس همتای اوکراینی خود را در نبرد تن به تن با چاقو می‌کشد و در آخرین لحظات (01:41) با او حرف می‌زند.)
#Memories
@Milita_Camp
● آخرین چیزی که دیدم زندگی بود.

● صدای انفجار از دور می‌آمد، گوش‌هایم می‌سوختند از سرما یا از جنگ دیگر نمی‌دانستم، بوی ویرانی و دود‌ هوای برفی را سنگین کرده بود، شهر زیر آوار خاطرات دفن شده بود؛ انگار کسی در میان این ویرانه‌ها قدم می‌زد.

● دیدم که درست وسط خیابان پتو را محکم به خود پیچیده بود، دستانش می‌لرزید، گیسوان یخ‌زده‌اش از میان شال بیرون زده بودند؛ چیزی میان زندگی و پذیرش مرگ را در چشمان خسته‌اش دیدم.

● نگاه‌مان درهم گره خورد، هیچ کلمه‌ای رد و بدل نشد، برای چند ثانیه دنیا خاموش و زمان متوقف شد، لب‌هایش تکان خوردند و تا آمد چیزی بگوید صدای شلیک گلوله‌‌ای از دور سکوت را شکست، زیر پاهایش خالی شد.

● گلوله از سینه‌اش گذشت، نگاهش برای لحظه‌ای روی من قفل شد، آرام روی زمین افتاد، پاهایم قفل شدند، انگار من هم مُرده بودم تا اینکه دوباره آن صدا تکرار شد.

● سوزش عمیقی را درونم حس کردم و بی‌اختیار زانو زدم، دیگر هوا سرد نبود، نگاهم هنوز روی او بود، چشمانش که به من خیره بودند.

● لبخندی محو روی لبانم نشست؛ در میان جهنم و جنون آخرین چیزی که دیدم زندگی بود...

● (داستان کوتاهی از خودم.)
#WP
#Memories
@Milita_Camp
● خوش شانس بودیم که تانک M4 ما را با M26 که از توپ ۹۰ میلی‌متری و زره بهتر برخوردار بود جایگزین کرده بودند، در شهر کلن (Cologne) در حال پیشروی بودیم و به میدان مرکز شهر درست روبروی کلیسای جامع رسیدیم که یکی از شرمن‌های ما توسط یک پنتر آلمانی مورد اصابت قرار گرفت و سه تن از خدمه‌های آن کشته شدند، بلافاصله به ما دستور داده شد که تهدید را خنثی کنیم.

● وقتی به نزدیکی موقعیت تانک آلمانی رسیدیم راننده از روزنه پریسکوپ تانک مقابل را دید و متوجه شدیم که برجک آن به سوی ما می‌چرخد، راننده ما را جابجا کرد تا از تبدیل شدنمان به یک هدف آسان جلوگیری کرده باشد، در حال حرکت به آن سوی تقاطع بودیم که شلیک کردم، این کار را سه بار تکرار کردم تا از انهدام کامل اطمینان حاصل کنم، یکی از گلوله‌ها به زیر برجک و دو گلوله دیگر نیز به بخش‌های جانبی پنتر برخورد کردند، مشخص بود که هیچکس از آن مصیبت جان سالم به در نبرده‌ است.

● بخشی از خاطرات سرجوخه کلارنس اسمویر (Clarence Smoyer) از اعضای لشکر ۳ زرهی ارتش آمریکا و توپچی تانک پرشینگ به تاریخ امروز در سال ۱۹۴۵ میلادی، فیلم مربوط به همان واقعه است.
#Today
#Memories
@Milita_Camp
● چند هفته پیش در سرمای استخوان‌سوز منفی ۱۷ درجه تیم ما پیکر نیمه‌جان سربازی را از دل جبهه بیرون کشید، چهل ساله بود اما گویی عمری به درازای جنگ زیسته است، چهره‌ای فرو ریخته، لب‌هایی ترک‌خورده، چشمانی خاموش، دستانی سیاه و زخمی از خاک و خون، نزدیک به یک ماه زیر باران آتش دشمن تاب آورده بود، وقتی او را درون نفربر گذاشتیم تنها یک زمزمه از میان لب‌های خشکش بیرون آمد: جهنم بود! و سپس به تاریکی فرو رفت.

● زمانی که به هوش آمد نخستین خواهشش آب بود، برای بیدار نگه داشتنش با او سخن گفتیم، از دخترهایش گفت، از شوق بازگشت، از امید به دیدار دوباره‌شان؛ زنده ماند اما آیا واقعاً نجات یافت؟

● چند روز بعد خودرویی که جانش را نجات داده بود در همان جاده زیر آتش دشمن رفت و خاکستر شد؛ سربازانی که پس از او از همان مسیر گذشتند هیچ‌گاه به خانه نرسیدند.

● (متن و تصویر از امدادگر جنگی اوکراینی تانیا رومانیک، ترجمه و تلخیص فایرفلای)

#Memories
@Milita_Camp
● سلام! کسی آنجا هست؟ از کل واحد تنها شش نفر باقی مانده‌ایم (گردان ۶۱ با ۴ هزار نیرو از لشکر ششم پیاده‌نظام ۲۳۰ هزار نفری ورماخت)، یک هفته است که چیزی نخورده‌ایم و خط را نگه داشته‌ایم، لطفاً به پدرم بگویید که وظیفه‌ام را انجام دادم؛ زنده باد آلمان...

● (آخرین پیام رادیویی مخابره شده از استالینگراد به تاریخ ۳ فوریه سال ۱۹۴۳ میلادی.)
#WW2
#Memories
@Milita_Camp
● اگر این کار را نکنم او به جای من خواهد مُرد...

● ۲۴ آوریل سال ۱۹۶۷ میلادی فضانورد شوروی، ولادیمیر کوماروف‌ در جریان مأموریت فضایی سایوز ۱ جان باخت و او را به اولین انسانی تبدیل کرد که در خارج از زمین جان خود را از دست داده است، آخرین درخواست کوماروف این بود که پس از مأموریت مراسم تشییع جنازه او را در تابوت باز برگزار کنند.

● کوماروف و همکارش از طراحی معیوب شاتل Soyuz 7K آگاه بودند و از مقامات شوروی درخواست کردند تا آن را رفع کنند، آن‌ها یادداشتی نوشتند و آن را به بهترین دوست خود در KGB یعنی ونیامین روسایف دادند اما هیچ کس جرأت ارسال آن به مرکز را نداشت، همه کسانی که آن یادداشت را دیدند از جمله روسایف تنزل رتبه، اخراج یا به سیبری تبعید شدند، در حالی که کمتر از یک ماه به پرتاب باقی مانده بود کوماروف با روسایف مأمور کا‌گ‌ب ملاقات کرد و گفت من از این پرواز باز نمی‌گردم.

● روسایف پرسید تو که می‌توانی دست نگه داری پس چرا می‌خواهی پرواز کنی؟ کوماروف پاسخ داد اگر این پرواز را انجام ندهم، به جای من فضانورد پشتیبان یعنی گاگارین را می‌فرستند، کوماروف سپس به گریه افتاد...

#Cold_War
#Memories
@Milita_Camp
MILITA CAMP
● امروز در سال ۱۹۴۵ دو خلبان کامیکازه ژاپنی تصمیم می‌گیرند هواپیماهای Mitsubishi A6M Zero خود را به ناو هواپیمابر USS Bunker Hill (CV-17) از کلاس Essex در نزدیکی جزیره اوکیناوا بکوبند و این کار را هم می‌کنند؛ در جریان این حمله انتحاری ۳۵۲ ملوان آمریکایی کشته…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
● پدر و مادر عزیزم همه چیز قطعی است، تصمیمی گرفتم که شما به آن افتخار کنید، به گروه کامیکازه پیوستم، با نگاهی به زندگی گذشته‌ام از شما بی نهایت سپاس‌گزارم که در این ۲۰ سال من را با عشق بزرگ کردید، من معتقدم هیچ فردی روی زمین شادتر از من زندگی نکرده است، به همین دلیل می‌خواهم به خاطر لطفی که نسبت به من دارید دین خود را به شما و امپراتور ادا کنم.

● به زودی هواپیمای خود را در آخرین پرواز از میان ابرهای سفید با احساس آرامش عبور خواهم داد، هیچ حسی نسبت به زندگی یا مرگ به ذهنم خطور نمی‌کند، من یک بار فرصت مُردن دارم پس مرگ شرافتمندانه را انتخاب می‌کنم، پدر و مادر عزیزم برای من خوشحال باشید، برای همه شما آرزوی سلامتی دارم...

● (آخرین نامه خلبان کامیکازه کوشی اوگاوا (Koshi Ogawa) به والدینش در تاریخ ۱۱ مِی سال ۱۹۴۵ میلادی)

#Memories
@Milita_Camp